سریال تردید قسمت 200 دوبله فارسی
آدرس کانال مشکی ترکی
https://www.youtube.com/channel/UCmu9...
لینک کانال تلگرامی مشکی:
https://t.me/meshkimedia
داستان قسمت آخر روزگارانی در چوکوروا، فصل دوم. زلیخا و ایلماز به هم میرسند؟ مژگان زلیخا را میکشد؟
https://youtu.be/kcBp2BUALz0
داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل سوم. راز یاماچ لو میرود؟ وارتلو فدا میشود؟
https://youtu.be/xszDBYpVIXk
داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی میکنند؟ عاقبت شیرین چه میشود؟
https://youtu.be/PABScOevTfU
داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان میآید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟
https://youtu.be/canJbyG5KkQ
نصوح به جهان التماس می کند که خودش را قاتل نکند و می گوید: «تو پسر منی و پاره تنمی. نمی خوام به خودت آسیب بزنی ولی اگه این زن رو بکشی من رو هم با اون می کشی.» جهان گریه می کند و می گوید: «می دونم عاشق این زن بودی. برای همین خطاهاش رو به این زودی بخشیدی. در حالی که مادرم در حسرت یه جمله محبت آمیز تو بود دق کرد و مرد. شما دو تا من رو بی مادر کردین.» نصوح قسم می خورد که مادر جهان از گذشته او خبر داشته و به میل خودش با او ازدواج کرده بود. عزیزه ناله کنان می گوید: «اگه من رو بکشی تبدیل به من خواهی شد. من نمی خوام تو هم خودت رو توی چاه بندازی.» جهان داد می زند که خفه شود و به پدرش می گوید: «ما از هم پاشیدیم و از بین رفتیم.» او اسلحه را به زمین می اندازد و می رود. نصوح داخل چاه می شود و عزیزه که سالها منتظر این لحظه بوده به آرامی می گوید: «بالاخره به خاطر من اومدی.» نصوح او را در آغوش می کشد و هر دو گریه می کنند و با هم به مزرعه می روند. عزیزه به نصوح می گوید: «جهان به خاطر من رابطه ش با تو خراب شده.» نصوح جواب می دهد: «همه ش تقصیر خودمه. از فرزندم غافل شدم. به فکر غصه های خودم بودم. عمر ما برای هیچ تباه شد ولی به زودی کاری می کنم که رابطه من با جهان و رابطه تو با هازار بهتر بشه.» عزیزه با آرامش به خواب می رود.
میران ریحان را که دیگر رمقی برایش نمانده به کلبه برمی گرداند و قول می دهد که دیگر او و بچه شان را تنها نخواهد گذاشت. ریحان نیمه شب از خواب بیدار می شود و برای بچه اش نامه ای می نویسد و از او می خواهد که زنده بماند چون بدون او تحمل این همه سختی برایش ممکن نیست. او صبح زود با صدایی از خواب بیدار می شود. میران برای خوشحال کردن او و برای اینکه حالش را عوض کند با دستگاه برف ساز اطراف خانه را پر از برف مصنوعی کرده است. ریحان که همیشه بارش اولین برف را دوست داشته با خوشحالی به طرف او می رود.
فیرات در بیمارستان بالای سر مادرش به خواب رفته و اسما به هوش می آید و از فیرات عذرخواهی می کند. فیرات گریه کنان مادرش را در آغوش می گیرد و می گوید متاسف است که نتوانسته احساسات او را درک کند. سپس به زینب می گوید: «اگه هزار بار هم از تو تشکر کنم کمه. تو نه تنها زندگی مادرم که زندگی من رو هم نجات دادی.» زینب از حرف های او خوشحال می شود.
فیرات به دیدن فسون می رود و با اعتماد به نفس می گوید: «من به خونه م برگشتم. ولی تو عزیزه رو به من تحویل میدی و منم همه اموال رو به نام شما می کنم.» فسون می گوید: «من از عزیزه خبر ندارم. دزدیدن اون کار من نبوده. ولی هر جا باشه برات پیداش می کنم.» فیرات می گوید: «پس بهتره عجله کنی چون باید در مودر گذشته م چیزایی از اون بپرسم.» و می رود.
فیرات با میران تماس می گیرد و می گوید: «ار حرف های فسون اینطور فهمیدم که